- فرو مردن
- خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
معنی فرو مردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بلعیدن
پایین بردن، به پایین بردن، بلعیدن، غرق کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن، یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ
انگاشتن، پنداشتن
گستردن فرش بر زمین، گستردن
پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار
چیدن، برچیدن، ترتیب دادن، ساز دادن
فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجز شدن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
پیش بردن، جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
خودداری از بروز حالتی مثل خشم یا خنده یا حرف و مانند آن، از میان برداشتن، نابود کردن
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
پیش بردن
هنگاردن انگاردن انگاشتن
بوب گستردن، آژیانه کردن گستردن فرش در کف اطاق، کف اطاق یا حیاط را با آجر کاشی یا موزائیک پوشاندن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
سرنگون شدن، پژمرده شدن
پائین آوردن
فرو میانک
منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند
داخل کرده، فرو افکنده انداخته، بیرون ریخته خالی کرده
پاک کردن زدودن: باد خزان نگر که ز بستان فرو سترد آن نقشهای طرفه و نیکو نگارها. (شیبانی. گنج سخن 241: 3)
بلعیدن بحلق فرو بردن، تحمل کردن، یا فرو خوردن خشم (غیظ) خودداری کردن از اظهار آن کظم غیظ
چیدن
پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن
پاک کردن، از میان بردن